آرسام و عینک آفتابی
رنگ انگشتی
یک روز تابستونی بازی با رنگ انگشتی با نیکا ...
نویسنده :
مامان مگی
13:59
روزهای اول کلاس اول سیب
چند روزی هست که شما به مدرسه میری معلم کلاستون آقای تقدسی هست و معلم کمکی آقای افشار. تا به امروز که درس رو دوست داشتی فقط از رنگ آمیزی خوشت نمیاد. کلاس کارگاه چوب رو هم از همه بیشتر دوست داشتی مامان جون. بخش کردن رو خیلی خوب انجام میدی و تکالیفت رو هم مرتب. انشاالله جشن فارغ التحصیلیت پسر گلم. ...
نویسنده :
مامان مگی
11:26
اولین روز مدرسه
روز اول مدرسه من به همراه بابا و شما ساعت 8 رفتیم مدرسه. دم در از زیر قزآن رد شدی و بعد با کالسکه شما رو بردن سر کلاس .با اینکه شما پارسالم همین مدرسه بودی ولی باز خجالت میکشیدی. سر کلاس آقای فیض قصه گفت و بچه ها هم با هم نقاشی کشیدند. بعد از اون اومدید توی حیاط و آقای بختیاری توی لباس الاغ رفته بود و دنبال بازی می کردید. بعد از بازی و خوردن تغذیه رفتید پیش دبستانی پیش معلمهای پیشتون برای خداحافظی. بعد از آن هم عکس گرفتید و با یه بادکنک رفتیم خونه. در بین راه از کیف فروشی هم یک کیف کوله برایت خریدم. روز اول رو که خیلی دوست داشتی مامان جون ...
نویسنده :
مامان مگی
11:21
ثبت نام مدرسه پارسا
هفته پیش از مدرسه نیکان اقای اخوان زنگ زد به اداره و اعلام کرد قبولی پسر شما کنسل شده وقتی شاکی شدم گفت ما اشتباه کردیم پسرتون توی تست بالاتر از پیش دبستانیه ولی چون از نظر سال تولدی هم نمی شه اسمشو بنویسیم به خاطر همین ببریدش مدرسه پارسا که بره کلاس اول بشینه. گفت اگه اینجا بیاد سرخورده می شه و از مدرسه زده می شه منم گفتم نه ما این فکرارو کردیم پسر منم اهل این حرفها نیست من توجیه نمی شم کنسلی شمارا. خلاصه خونه که اومدم به مامانم گفتم و مامانم چند روز بعد رفت مدرسه و دوباره اخوان همینا رو تکرار کرد. خلاصه اینکه مدرست همون پارسا شد البته خودمم خوشحال شدم چون دودل بودم کجا بزارمت. روز چهارشنبه 30 اردیبهشت نیز جشن فارغ التحصیلیت از مدرسه پارسا ...
نویسنده :
مامان مگی
14:02
واکسن شش سالگی
مامانی ما روز چهارشنبه یعنی دو روز بعد از تولدت رفتیم درمانگاه تراب تا واکسن بزنی. اولش یک مقدار گریه کردی ولی بعد اروم شدی البته دست دردت چهارروز طول کشید و شما هم ترسو اصلا دستت رو تکون نمی دادی و با شونه کج راه میرفتی. خیلی بامزه شده بودی عسل مامان. ...
نویسنده :
مامان مگی
13:54
تولد هفت سالگی
مامان جون امسال تولدت رو زیاد مفصل نگرفتیم و فقط خودمون بودیم به اضافه عمه حمیده اینا و خاله فیروزه. مامان و بابا با داداش آرادی واست یه ماشین کنترلی فرمونی گرفتیم که خیلی خوشحال شدی. مامان جونم تولدت مبارک انشاالله 120 ساله بشی. ...
نویسنده :
مامان مگی
13:49
هدیه روز مادر
مامانی چند روز پیش رفتی با نیکا و مهدیس خانه بازی و بعدم خونه مهدیس. مهدیس ازت پرسیده بود کادو واسه مامانت چی خریدی گفتی مامانم می گه تو گنج منی همون واسش کافیه. خودمم بهت گفتم مامان واسه من چی خریدی گفتی مامان خودمو می تونی کادو کنی. گفتم حداقل یه نقاشی بکش گفتی معلممونم گفت ولی حوصله ندارم بکشم. مامانی خیلی پسر گل و بزرگی شدی و تو کارها کمکم می کنی. داداشیتم خیلی دوست داری ...
نویسنده :
مامان مگی
13:58